مهدی غزنویان

زندگی من

مهدی غزنویان

زندگی من

کارگاه عکاسی

 

روز چهارشنبه هفته پیش از تهران  به قزوین رفتم . طبق روال این چند هفته اخیر برای بازدید از نگار خانه مهر حوزه هنری که هیچ وقت نمی دانم موضوعش چیست ! (هر هفته نمایشگاهی برگزار می شود که نه در سایت حوزه  و نه در هیچ کجای دیگر برنامه ای از آن پیدا
نمی کنید) به خیابان بلوار رفتم . درب نگار خانه مهر بسته بود و انگار هیچ برنامه ای نداشتند برای  این هفته . نگاهی به دور  و بر کردم  . یک تکه کاغذ در سایز
A4 به دیوار نصب بود که روی آن نوشته بود. حضور جناب آقای حسن غفاری را به شهر قزوین خوش آمد
 می گوییم . یکی هم آنطرف تر روی درب ورودی حوزه بود که روی آن نوشته بود کارگاه عکاسی با حضور استاد حسن غفاری .

وسوسه شدم بروم داخل . در کریدور بالا از آقایی پرسیدم که این کارگاه کجاست  و آیا می شود وارد شد که با راهنمایی  و اطمینان از امکان حضور به کارگاه وارد شدم و در ردیف یکی مانده به اخر نشستم. یکی بود که کنار درب نشسته بود و هنگام وارد شدن در تاریکی سالن با نوری که از بیرون میآمد چشم در چشم شدیم و هر دو ناخواسته سلام و علیکی ،  تقریبا در وسط سالن ، با چند ردیف فاصله از حضار شرکت کننده در مراسم که فکر می کنم ده یا پانزده نفری می شدند نشسته بود . می شناختمش هر چند که کمی پیر تر شده بود و خوب بعد که فهمیدم مسئول حوزه هم شده است دلیل شکم در آوردن وچاق شدنش را هم فهمیدم.

جعفر نصیری شهرکی بود(دیدار با جعفر نصیری شهرکی). بچه تر که بودم در کانون فرهنگی هنری سروش (فرامرز آریان) فعالیت می کردم . زمان جنگ بود وسرود های انقلابی می خواندیم در مراسم های مختلف .این آقای نصیری شهرکی هم آن زمان برای موسسات یا ادارات و روزنامه ها که فقط یکی بود یا دو تا در شهر قزوین و بیشتر در همین جشنها  از ما عکس گرفته بود .

موضوع کارگاه این بود که شرکت کنندگان به بازار بزرگ قزوین رفته بودند و از موضوعات بازار عکس گرفته بودند، از صبح تا بعدالظهر و بعد هم آمده بودند برای ارائه و نقد عکس ها توسط استاد . من خیلی در مورد عکاسی اطلاعات ندارم اما چیزهایی که استاد
 می گفت ،خیلی عکاسی را برای من مهم تر و برجسته تر از آنچه قبلا می دانستم مجسم کرد وحالا فکر می کنم بد نباشد اگر در موردش مطالعه کنم . به یاد عکس هایی افتادم که در نمایشگاه پاپ آرت در موزه هنر های معاصر در تهران دیده بودم . عکسی بود که هنوز هم دوستش دارم . و آن یک عکس بود از تشکیل بلورهای شکر در یک لیوان آب که با شکر اشباع شده بود.

بعد از پایان کارگاه با حسن غفاری صحبت کردم .از او در مورد هنر  پرسیدم تعریفش از هنر این بود :" هنر یعنی هر چیزی که در انسان باعث بروز هیجان ، و لذت می شود " هنر مدرن را هم اینگونه تعریف کرد که در گذشته هنر تکراری بود و هنر مدرن خلاقانه است که در آن نو آوری بیشتری دیده می شود که البته با هنر آنی  نباید اشتباه گرفت .

مرد جالبی بود . که حالا من در موردش بیشتر می دانم با چیزهایی که  این چند روزه در اینتر نت خوانده ام . در مورد همه این چیزها با استاد صحبت کردیم و به نتایج خوبی رسیدیم که میتواند در ارتقا موثر باشد.

نظرات 2 + ارسال نظر
مورچه شماره یک چهارشنبه 28 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:15 ق.ظ

ارتقا چیز خوبی ست ، به هر دلیل و هر طریق که باشد.

انارام فروهر پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ق.ظ http://asanaram.mihanblog.com

سلام مهدی جان . در مورد پست قبلی ات اینکه آدم های زیادی هستند که یک شهر را در درون خود جا داده اند . حالا یک اسم مستعار که ترس نمی شود . اما وسوسه ی شکار ! از دوربین عکاسی شروع می شود و پس از عبور از سیاه چاه دوست داشتنی تاریکخانه به فیلم سازی می رسد . تا بیایی بفهمی چی شد یا نشد ناغافل الرحیل آدم بلند می شود و می فهمد به جرم بچه شهرستانی کلی کلاه سرش رفته و خبر نداشته . برایت آرزوی شکار بهترین صحنه ها را دارم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد