خیلی وقت است که اینجا ننوشتهام . گاهی اوقات میشود که دوست نداری کسی از تو خبری داشته باشد . دوست داری بروی با همین نکبتی که داری بسازی . گاهی دلت تنگ میشود تا خودت را با دیگران شریک کنی و کمی سبک شوی اما نمیشود .قصد گلایه و شکایت ندارم . فیلمی دیدم که خیلی زیبا و تاثیرگذار بود و حیف آمدم که شما نبینید . فیلم در مورد یک نقاش ایتالیایی به نام آمادئو مودیلیانی است که هم عصر با پابلو پیکاسو و سوتین بود . زندگینامه آن را از یک وبلاگ برایتان کپی کردم (http://honaremoaser.persianblog.ir/post/50 )که برایتان اینجا می گذارم در مورد فیلم هم با یک جستجو در گوگل میتوانید به اطلاعات مورد نظر دست پیدا کنید. فقط بدانید که اندی گارسیا در نقش مودیلیانی یک شاهکار پدید آورده و نقش پابلو پیکاسو را هم هموطن عزیزمان امید جلیلی بازی کرده است
آمدئو مودیلیانی نقاشی کولی واره بود که تمام عمر کوتاه خود
را به شکل یک خود کشی تدریجی گذراند. او در 12 جولای 1884در یک خانواده ایتالیایی
یهودی به دنیا آمد. فرزند چهارم و آخر خانواده بود. پدرش تاجری ناموفق و مادرش
مدیر یک مدرسه بود. در 14 سالگی آموزش منظم نقاشی را شروع کرد. در 20 سالگی به یک
اکادمی هنر در ونیز نقل مکان کرد و در انجا با امبرتو بوتچونی که بعد تر سرکرده
فوتوریستها شد آشنا گردید اما آشنایی او علاوه با هنرمندان به دنیای واقعیتری هم
کشید و با الکل و مواد مخدر آشنا شد. در سال 1906 به پاریس رفت تا دنیای
جدیدی رقم بزند اما شرایط پاریس او را مایوس ساخت. فضای آوانگارد آن روزها به همراه گرایشات ضد یهودی
فرانسویان او را کمی محتاط و گوشهگیر ساخت. به هم مذهبان خود پیوند خورد و با
سوتین ( برای اطلاعات بیشتر درباره ی این نقاش رجوع کنید به سلسله نوشته های خودم :
‹‹ شعیم سوتین؛ تحقق آرزوهای یک سطل
زباله›› )، شاگال و دیگرانی چون لیپ شیتس، کیسلینگ و رومن یاکوب معاشرت کرد.
مودیلیانی خیلی زود میان نقاشان پاریسی سری میان سرها برآورد
.
این شهرت اما نه به خاطر نقاشیهایش بلکه بیشتر به خاطر هویت خاص او بود. او را ‹‹مودی›› صدا میزدند که مخفف مودیلیانی بود و در عین حال در زبان فرانسوی معنای مطرود را میداد. همیشه نیمههای شب مست و عریان در خیابانهای اطراف دیده میشد. پیکاسو اما معتقد بود که مودیلیانی بیشتر یک نقاش اطوارگرا است که برای جلب توجه این حالات را از خود نشان میدهد. پس از 3 سال اقامت در پاریس دوباره به ایتالیا باز گشت . در آنجا دوام نیاورد و به پاریس و این بار به محلهی منا پرس که کانون نقاشان بود رفت. او اعلام کرد که برای همیشه نقاشی را کنار خواهد گذاشت و به مجسمهسازی روی آورد این اما به خاطر آشنایی و رابطه نزدیکی بود که با کنستانتین برانکوزی برقرار کرده بود. مودیلیانی همیشه فقیر بود و حتی مشروبش را از راه کشیدن طرح توی کافهها به دست می آورد. بنابراین در حال و هوایی که ساخت و ساز آن روزها در پاریس رونق داشت همچون سوتین که مدلهای نقاشی خود را از قصابیها میدزدید او هم سنگهای ساختمانها و بناهای در حال ساخت را کش میرفت و به اتاقک کوچکی که برای خود ترتیب داده بود میآورد. صبح تا شب سنگ میتراشید و شب تا صبح به کافهها میرفت. مردم از او میخواستند که سر میزشان بنشیند و برایشان طراحی کند و آنها در عوض برایش مشروب میخریدند. مودیلیانی بابت طرحها پولی نمیگرفت. اما دستمزدش در واقع همان مشروبهایی بود که مدام مینوشید.
پس از جنگ با پایان یافتن کار ساخت و ساز و رکود اقتصادی در اروپا منبع سنگهای مودیلیانی هم به پایان رسید و او دوباره به نقاشی روی آورد. آن چه مودیلیانی را به ورطه نابودی کشاند افراط در مصرف الکل و مواد مخدر بود. کلیههای او رو به نابودی میرفت. در 1917 هنگامی که در یک آکادمی در حال نقاشی بود با دختری به نام ژان آشنا شد که این آشنایی به ازدوجشان منجر گشت. یک سال بعد ژان از او دختری در آغوش داشت که هنوز بی نام بود و به دلیل فقر بیش از حد آنها توان نگهداری از او را نداشتند. ژان برای مودیلیانی بیشتر نقش یک پرستار را داشت. هر وقت که آمادئو مست و سرگردان و برهنه در هوای سرد زمستان پاریس به خانه میرسید ژان بود که لباس به او میپوشاند و گرمش میکرد
.
در دوران رکود اقتصادی مودیلیانی به نیس رفت اما چیزی نبود که جذبش کند. دوباره به پاریس آمد. در 1920 بود که سرفههای مودیلیانی بالا گرفته بود. او علاوه بر بیماری کلیه به سرطان ریه هم گرفتار شده بود دستاوردی که از کارگاه مجسمهسازی آن دوران برایش مانده بود.
نوشیدن ابسنت یعنی همان مشروبی که ونگوگ را به نابودی کشاند، نوشیدن براندی تقلبی و ارزان قیمت و افراط در مصرف مواد مخدر او را تا مرز جنون پیش راند. پیکاسو و یکی دو نقاش دیگر معتقد بودند که مودیلیانی ادا در می اورد اما خبر نداشتند که در خلوت چه بر سر خود می آورد و حتی یک بار در اوج پریشانی دیوارهای خانه خود را ویران کرد. یا در شبهایی که برهنه از میان خیابانها میگذشت در واقع لباسش را به جای پول مشروب گرو گذاشته بود. او در نیمه شب 24 ژانویه 1920 در 36 سالگی به دلیل بیماری سل و سرطان ریه درگذشت.
مودیلیانی بدویت را با حالتی موقر جذاب و مهربان به تصویر میکشید . آن چه هنر او را متمایز میساخت همین تناقض شخصیت او و آثارش بود. آدمی دیوانه و همیشه لایعقل پیکرهها و پرترههایی کشیده است که میتوان به جرات از آنها به عنوان پیکرههایی بدیع و نوآورانه یاد کرد. پیکرههایی با زیباییشناسی خاص خود که حتی سالها بعد سبب پدید آمدن نوع خاصی از زیباییشناسی در صنعت تبلیغات گردید. مودیلیانی به گفتهی خودش در پی چیزی است که نه واقعی است و نه غیر واقعی. زیباییشناسی پیکرهها و حالات و وقار نقاشیهای مودیلیانی آنقدر – دست کم برای من – آرامش برای انسان به ارمغان میآورد که میتوان فارغ از تمام هیاهوهای تاریخ هنر به پیوند میان هنر کلاسیک، هنر بدوی و هنر نویی که در آثارش ریشه دوانده است دل بست. چشمهای ریز، بینیهای کشیده، گردنهای بلند، لبان نازک، بدنهای زرد و شانههای تکیده از ویژگیهای بارز آثار اوست.
متاسفانه مورخان غربی-مسیحی هنر به به دلیل تعصب و یا هر چه که میتوان نامش گذاشت در کتابهای خود اشارهای به مودیلیانی نکردهاند. گامبریچ، هلن گاردنر، و آرنولد هاورز هر سه از روی نام مودیلیانی گذشتهاند. همان دوران نیز مودیلیانی به لحاظ یهودی بودنش از دیدگاه نقاشان مطرح آن زمان یعنی پیکاسو یک هنرمند حاشیهیی محسوب میشد.
اگر چه آثار مودیلیانی کم ارزشتر و بی خاصیتتر از معاصرانش نیست اما چشم بستن مورخان بر او و آثارش بهسان چشم بستن بر حقیقتی است آشکار.
ژان همسر مودیلیانی چند ساعت بعد از مرگ آمادئو با اینکه آبستن طفلی 9 ماهه بود خود را از پنجره خانه به پایین پرتاب کرد و در دم جان سپرد. آمادئو مودیلیانی و ژان هبوترن در یک قبر به خاک سپرده شدند، و آخرین کلمه ای که سالها بعد هنگام مرگ بر زبان پیکاسو جاری گشت نامی نبود جز : مودیلیانی
سلام رفیق.سلام مهدی غزنویان
تو یکی دوباری اومدی یه پیامی واسم گذاشتی.رفتی که رفتی.
به شماره ای که داده بودی زنگ هم جوابی ندادی.
"من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست/ونیز خون هیچ خان یا پادشاهی"...
لااقل آدرس وبلاگت میدادی بهت سری بزنبم.اگر چه رمقی برای عرض ارادت فامیلی نمونده باشه اما جا هست واسه ارادت قلبی...
اتفاقی اینجارو یافتم.خوشحالم.یه فیلم دیدم از زندگی مودیلیانی و اون دعواهای هنریش با ونگوگ.بهت سر میزنم.
پاینده باشی و شاد.
بدرود.
هر طور که راحتی برادر جان . دیگران هم دل ندارند . کی به کیه !
همیشه چیزی برای دست زدن داری
مویی بلند
یا خطری که ما را به هم می رساند .
آنلاین برای خود خود ات .
عالی
خیلی تاثیرگذار می نویسی من که خود نویسنده ای هستم می دانم
برای خاتمه دادن به رنجهات یا اصلاح کنم به تعادل رسیدن رنج و شادی ات به مطب دکتر مهدی بینا مراجعه کن/ خ شریعتی خ خواجه عبداله انصاری
تلفن 22865644
در کمال افتخار یک دو قطبی حاد هستم.
به پست بیمار روانی ای که نوشتی سر بزن نظری گذاشته ام.
یا حق!
سلام
چقدر هی بیام و برم و ببینم ام هیچ کار جدیدی نذاشتی و محلی هم به ماها نمی دی !
خیلی زیبا توضیح دادی
من عاشق فیلمشم بارها تماشا کردم و امروز برام مفهومی بالاتر از یک فیلم داره
مرسی
سلام باتشکراز شما به خاطرمعرفی این شخصیت بزرگ اما مودیگلیانی یه خاطرنقاشی هایش مودیگلیانی شد مانند ون گگ و... شاید بهتر میبود از نواوری بی نظیر او بیشتر صحبت میشد.
باسپاس
سلام آقا مهدی
خیلی ممنون از مطلب گرانبهای شما
واقعا مورد استفاده بنده قرار گرفت
سلام و عرض ارادت
با یکی از دوستانم در مورد شخصیت جالبی که مودیلیانی داشته صحبت می کردیم. معتقد بودند ایشون توی بسیاری از نقاشی هایی که از معشوقه ش می کشیده یک چشمش رو نقاشی نمی کرده...
شما دلیلش رو می دونین؟