این نوشته " همیشه خواسته ام من باشم " را در 22 آبان ماه 86 در وبلاگ قبلی خودم نوشتم و امروز اتفاقی خواندم
خوشحالم با این همه تغییرات دلار و ارز و قیمتها من هنوز تغییر نکرده ام
خدایا مگر میشود یک حس مزخرف را برای مدت 5 سال متوالی داشت!
خودم هم خنده ام گرفته است ! البته می دانم که گریه دارد اما من همیشه همین طور هستم جای خنده و گریه ام گاهی عوض می شود .
همیشه خواسته ام من باشم
از دوستی پرسیدم: چرا نمی نویسی ؟و او گفت : حال وحوصله ندارم.
ایشان از من پرسیدند: تو چرا نمی نویسی؟
و من گفتم : چون فعلا همه چیز مرتب است و من حوصله دارم.
نمی دانم دیگران برای چه می نویسند.
اما من هر وقت به گیر و گوری می رسم نوشتنم می آید.
بعضی ها در یک حالت روحانی و با قداست خاصی می نویسند.
و من خیلی معمولی وقتی پشت میز کارم قوز کرده ام .
بعضی ها فکر می کنند ، جمله ها را پس و پیش می کنند و می نویسند.
و من مثل خاله زنک ها که یکریز حرافی می کنند می نویسم.
بعضی ها با عشق می نویسند.
و من بیشتر وقتها موقع نوشتن تند تند می نویسم تا زودتر تمام شود که به دستشویی بروم و خلاص شوم.
بعضی ها برای معشوقه ها ، شاگردها ، دوستان نویسنده ، روشنفکران و.. می نویسند.
و من برای یک نفر مثل خودم که آپ کرده است و اتفاقی مرا در صفحه بروز شده ها می یابد.
بعضی ها برای پول می نویسند.
و من با اینکه پول را خیلی دوست دارم مجانی می نویسم.
بعضی ها برای شهرت می نویسند.
و من از ترس حراست شرکت که یک مهندس را چه به این شکر خوردن ها با نام مستعار.
بعضی ها می نویسند تا جاودانه شوند .
و من برای الان می نویسم چون فکر می کنم وقتی مردم دیگر گور بابای همه چیز.
بعضی ها می نویسند به تقلید از فلان نویسنده.
و من هنوز نمی دانم کدام نویسنده بزرگ از روی دست من می نویسد.
بعضی ها با خودکار و مداد می نویسند .
و من مثل یک تایپیست ماهر به جنگ صفحه کلید می روم.
بعضی ها از نوشته های دیگران دزدی می کنند .
و من از بس کم میخوانم نمی دانم چی را از کی بدزدم
و می دانم اگر چیز دزدی بنویسم اینقدر تابلو می شود که نگو و نپرس.
بعضی ها بر اساس یک مکتب ادبی خاصی قلم می زنند .
و من هم بر اساس مکتب علی اصغری که همه زندگی مرا فرا گرفته است.
بعضی از دوستان برای روزنامه های معتبر ، محلی و یا وبلاگ های معروف می نویسند .
و من برای وبلاگ خودم که آن هم کمتر کسی می شناسدش.
بعضی ها برای جوایز ادبی می نویسند .
و من فقط برای اینکه یک نفر که همه راز ها را می داند ، بخواند و بگوید خوب است.
همین تفاوت های ناچیز است که میتواند زندگی افراد را تحت وشعاع قرار دهد
یکی بشود خالق هری پاتر
و یکی مثل من بشود خالق این نوشته
یکی نوبل ببرد
و من یک هندوانه از سبزی فروشی به خانه
و برای همین است که من همیشه خواسته ام من باشم
و من مانده ام
و به هیچ کجا که می خواستم نرسیده ام