مهدی غزنویان

زندگی من

مهدی غزنویان

زندگی من

علی سنتوری




فاجعه سینما را که در این روزها اتفاق افتاده است می‌دانید حتما؟ این روزها سی دی فیلم سنتوری ((به روایت جشنواره فجر)) و یا همان علی سنتوری ((به روایت استاد مهرجویی)) را در پیاده‌روهای تهران اکران کرده اند و به هزار چوب می‌فروشند با صدای بلند . نمی‌دانم تهیه‌کنندگان و دست‌اندرکاران فیلم در این روزها چه حالی دارند .اما قابل درک است که حتما شرایط آنها خوب نیست .


دزدی شاید به گفته امیرخان در کتاب بادبادک باز بزرگترین گناه باشد جایی که میگوید : (( در دنیا فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی است ، وقتی دروغ می‌گوییم حق شنیدن حرف راست و حقیقت را از یک نفر می‌دزدیم و وقتی به یک زن تجاوز می‌کنیم حق شوهرش را می‌دزدیم و ... ))


دوست ندارم شعار بدهم و یا ادای اصلاح طلبان جامعه را در بیاورم ، چون فعلا خودم بیشتر از دیگران بدنبال راه نجات هستم . اما این را نیک می‌دانم که دزدی صفت پلید و زشتی است که می‌تواند منشاء بسیاری از پلیدی‌های دیگر باشد.


من سی دی را جلوی در شرکت دیدم که می‌فروختند . در ابتدا تشویش و دو‌‌‌ ‌دلی داشتم از خریدن و نخریدن که سرانجام حس کنجکاوی باعث شد بخرم و ببینم و لذت ببرم . در مورد فیلم نمی‌خواهم نقدی بنویسم که کارشناس سینما نیستم .


بعد از دیدن فیلم خیلی دوست داشتم حداقل بتوانم هزینه سی دی را به تهیه کنندگان فیلم بپردازم تا شاید از این حس بد که خودخواهی باعثش شده بود رهایی پیدا کنم . امروز اخبار را مرور می‌کردم رسیدم به این خبر در اعتماد ملی:


http://www.roozna.com/Negaresh_Site/Fullstory/?Id=55671


http://www.roozna.com/Images/Pdf/12_28_11_1386.Pdf


نوشته بود می‌توانیم هزینه را به حساب تهیه کنندگان بپردازیم . می‌دانم که تهیه کننده ضرر کرده است و مهرجویی را هم دوست دارم که هم تهیه کننده است و هم کارگردان فیلم . اگر شماره حساب و بقیه موارد درست باشد حتما هزینه فیلم را به حساب واریز خواهم کرد و از شما خوانندگان وبلاگ و دوستان هم می‌خواهم در صورتی که این فیلم را دیده‌اید هزینه را به حساب تهیه کنندگان واریز نمایید و همچنین تقاضا دارم این خبر را برای دیگر دوستان هم بفرستید تا باز هم وبلاگ نویسان جور مسئولین را بکشند .


در اینجا قسمتی از ترانه سنگ صبور را که در این فیلم با صدای چاووشی اجرا می‌شود برای عوامل محترم فیلم سنتوری جهت یادآوری می‌نویسم :



رفیق من سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام



هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم



مجنونم و دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا

نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی

تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور



توی شبات ستاره نیست


موندی و راه چاره نیست

اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش




استادیوم ۲۱ بهمن ماه پرسپولیس-ابومسلم

یکشنبه 21 بهمن ماه  قرار بود با تعدادی از دوستان و اعضای کلوب پرسپولیس برویم استادیوم آزادی برای تماشای بازی پرسپولیس و ابومسلم . ساعت 11 بود که از شرکت مرخصی گرفتم . پسر عمویم  دانیال را جلوی در ایرانخودرو سوار کردم  ، هوا نسبت به روزهای دیگر بهتر بود . خدا خدا می‌کردم باران نبارد .باید از کیلومتر 14 جاده مخصوص تا تهران و خیابان دولت دنبال پوریا می‌رفتم تا اجازه‌اش را از مدرسه بگیرم ، جمعه به او قول داده بودم که بخاطر ممتاز شدن در مدرسه بعنوان جایزه ببرمش استادیوم و چه قول سختی داده بودم من  . ساعت یک بود که با پوریا و دانیال  ابتدای همت بودیم به سمت غرب ، ترافیک روان بود و من نگران ، هم برای بازی هم برای به موقع رسیدن خودم و بقیه بچه‌ها . ساعت 13:30 بود که ما رسیدیم جلوی دوازده هزار نفری که محل قرار ما بود . چندتا عکس گرفتیم تا بقیه هم برسند ،در حینی که ما منتظر بودیم تا بچه‌ها برسند تماشاگران  و هواداران تیم ابومسلم از کنار ما رد شدند که با لهجه شیرین مشهدی تیم خودشان را تشویق می‌کردند و گاهی هم کری می خواندند . آروین و مجتبی با هم آمدند ، بعد هم اشکان ، امیر و دانوش به ما اضافه شدند ، ساعت 14:30 به سمت در ورودی استادیوم یکصد هزار نفری براه افتایدم . زمان ورود به استادیوم بطری آب و نوشابه پوریا را ماموران گرفتند و  وقتی اعتراض کردیم گفتند که دستور است. پوریا ترسیده بود و از من پرسید : آیا آب خوردن در ورزشگاه ممنوع است . خنده‌ام گرفته بود ، برایش توضیح دادم که ممکن است کسی هیجان زده شود و بطری آب را پرتاب کند که در آنصورت ممکن است به سر کسی بخورد و باعث آسیب بشود . از ورودی جایگاه 36 داخل شدیم و سید حسن ، اکبر و اسماعیل هم در جلوی جایگاه 36 به ما ملحق شدند و سرانجام سر و کله هومن هم پیدا شد . با تصمیم و خرد جمعی در جایگاه 21 مستقر شدیم . هوا کم کم داشت سرد می‌شد . از اسکوربرد ورزشگاه بازی استقلال و مس پخش می‌شد . وقتی سوت پایان بازی استقلال و مس با نتیجه  یک بر صفر به نفع مس زده شد استادیوم رفت روی هوا و تشویق پرسپولیس و صد البته تخریب استقلال شروع شد .

ابومسلمی‌ها برای گرم کردن وارد زمین شدند ،‌لباس تیم ابومسلم سرخ و مشکی راه راه هست که در این بازی برای اینکه با رنگ قرمز پرسپولیس تداخل نداشته باشه از لباس‌های راه راه سفید و مشکی استفاده کرده بودند ، به همین دلیل با شعار گوره‌خرهای وحشی از آنها استقبال شایانی به عمل آمد . مهدی هاشمی نسب هم در بین بازیکن‌های ابومسلم بود . از وقتی هاشمی نسب پرسپولیس را تر ک کرده (بعضی ها میگن بخاطر پول) و به تیم رقیب استق لال رفت  همواره و بدون وقفه مورد الطاف تماشاگران پرسپولیسی واقع شده است که این بازی هم مستثنی نبود و تماشاگرها با شعار مهدی گدا به استقبال از مهدی هاشمی نسب پرداختند.هاشمی نسب هم که کلی برایش گران تمام شده بود با نشان دادن  انگشت شست از تماشاگرها قدر دانی کرد و صد البته تماشاگران هم زدند جاده خاکی و با شعار " مهدی هاشمی نسب  چیزکش  بی اصل و نسبت " به ابراز علاقه به خواهر و مادر ایشان همت گماردند .بازی که شروع شد اولش خوب بود تا اینکه گل اول را کریم باقری به خودمان زد .بعد از خوردن سه گل به راحتی آب خوردن حق بدهید که من چیزی بیاد نداشته باشم. بعد از خوردن گل سوم تماشاگران به تمام معنا ایرانی شروع کردند به فحش دادن به دروازبان خودی فرشید کریمی( کریمی حیا کن  -  پرسپولیس رو رها کن) وگریه کردن فرشید کریمی در حالیکه به رختکن می‌رفت . پوریا با ما بود و من دوست نداشتم فحش‌ها را بشنود اما چاره‌ای نبود ، شروع کردم به توضیح دادن چیزها‌یی که نه خودم قبول دارم و نه فکر کنم پوریا بتواند با آنها کنار بیاید ، اما این حداقل کاری بود که می‌توانستم انجام دهم. یک موردی که در ورزشگاه آزادی خیلی اذیت می‌کند استفاده از سرویسهای بهداشتی( ببخشید غیر بهداشتی ، قرون وسطایی و یا ...) است. در دستشویی‌های سر پایی که تازگیها خارجی‌ها هم به تقلید از مساجد قدیمی ما در کشورشان دایر کرده‌اند بجای یکنفر ، دو نفر و بسته به جثه و اندام افراد و همچنین میزان صمیمیت دوستان شاید هم سه نفری بهره برداری می‌کنند .صحنه را تجسم کنید" دو یا سه نفر ایستاده در یک سه دیواری محدود (دستشویی اوپن)و همگی در حالیکه حس شاشیدن گرفته‌اند ، با تمام وجود خود را شل می‌کنند، گاهی هم به شاش دیگری نگاه می‌کنند و مقایسه می‌کنند که شاش کدامیک تندتر و مال کدامیک بیشتر می‌پاشد" . برای هر سرویس در دار (دستشویی با سه دیوار و یک در )حداقل 10 نفر در صف هستند وهمه اینها باید در 15 دقیقه قبل از شروع نیمه  به صندلی‌های خود  برگردند و  برای همین باید کار خود را در چند ثانیه و در حد سرعت نور انجام دهی که واقعا کار سخت و دشواری می‌باشد . گل‌های اول  و دوم که در نیمه دوم به ابومسلم زدیم خیلی روحیه بخش بود . همینطور هیجان و استرس بیشتر می‌شد . تقریبا  بقیه بازی را سر پا تماشا کردیم ، وقتی داور پنالتی گرفت همه دعا می‌کردند و صحنه جالبی بود ، تصور کنید کسانی که تا چند دقیقه پیش به زمین و  زمان فحش و ناسزا می‌دادند حالا همه دست به آسمان برداشته و دعا می‌کنند و چقدر مهربان است خدا .پنالتی را نیکبخت گل کرد وحالا فقط ما یک گل تا مساوی می‌خواستیم .حالا تماشاگران ابومسلم که تا این لحظه خوشحال بودند و داد و فریاد می‌کردند با ترس و دلهره روی صندلی‌هایشان نشسته بودند و تقریبا وضعیت ما را در نیمه اول تجربه می‌کردند . گل سوم وقتی به ثمر رسید هیچ چیز دیگری نمی‌توانست در دنیا این همه آدم را یکجا خوشحال کند و در آخر سر هم دوباره همه ایرانی بودند و با شعار" فرشید کریمی دوست داریم ما  دوست داریم ما " از این بازیکن دلجویی کردند که ای مرده شور این اخلاق ما را ببرند .وقت برگشت از استادیوم و خروج از آن خیلی دلگیر است ، مخصوصا اگر نتیجه دلخواه بدست نیامده باشد . صندلی ها و استادیومی که مملو از جمعیت و سر و صداست ناگهان به یک مجتمع بزرگ بتونی بدون روح تبدیل می‌شود که انگار نه انگار تا چند دقیقه پیش زندگی در آن جریان داشته است . اما کلا جو ورزشگاه ، پر از انرژی و هیجان است ، وقتی در بین جمعیت در استادیوم هستی یک موج هیجان و شور خاصی وجود دارد که باعث سرخوشی می‌شود  چون ما ایرانی‌ها خیلی جشن و کارناوال شادی نداریم به ناچار من خودم چنین حسی را در جای دیگر تجربه نکرده‌ام ، مثلا هرگز نمیدانم در کارناوال ناتینگهیل انگلستان  یا کارناوال ونیز ایتالیا جوانان چه حسی دارند اما اینجا وقتی همه چیز در استادیوم روبراه باشد امید به زندگی را می‌توانی در چشم همه ببینی . جالب است در استادیوم و چنین مکان‌هایی که جوانان زیادی حضور دارند به هر طرف که نگاه می‌کنی یک چیز برای خندیدن هست ،‌تقریبا همه چیز خوب است ، البته از حق نگذریم نیروی انتظامی هم سنگ تمام می‌گذارد و خیلی زحمت می‌کشد . در راه خروج از استادیوم کارت پارکینگ را پیدا نمی‌کردم هر جیبم را چندبار گشتم ، داشبورد وزیر صندلی‌ها را اما نیود که نبود . بالاخره با  نشان دادن کارت مالکیت ماشین  و جلب نظر اطمینان ماموران توانستم خارج شوم . به هر حال این بازی هم گذشت با همه اشکها و لبخندهایش

بامید اینکه یک روز تیم زندگی شما  هم موفق به شکست رقبا شود.

 

 

 

                                  من و پوریا که زودتر از همه رسیدیم

 

 

 

 

                                              دانیال - مجتبی - آروین و پوریا

 

 

 

 

 

                         تماشاگران ابومسلم در حال ورود به استادیوم

 

 

                                اشکان - آروین -دانوش- من - مجتبی- امیر و پوریا

 

 

 

 

 

 

                                                   

                                                 ‌ادامه عکس‌ها در اینجا

 

 

 

 

در مورد فیلم استاکر

در پست‌های قبلی در مورد منطقه نوشته بودم و در همانجا بود که به استاکر اشاره کردم . استاکر فیلمی است از کارگردان بزرگ سینما آندره تارکوفسکی . من این فیلم را ندیم پس در مورد فیلم حرفی نمی‌زنم . اما چند شعر در فیلم هست که اینجا پیدا کردم  وحالا برای شما می‌نویسم. برای دوستانی که می‌پرسند چرا کمتر بروز می‌کنم باید بگویم که این روزها سعی می‌کنم بیشتر بخوانم و طبیعتا در بین این همه نوشته‌های زیبا و حرف‌های قشنگ من باید بیشتر تلاش کنم . هم برای خودم و هم برای شما که به ذهن‌هایتان زحمت می‌دهید و مطالب را می‌خوانید.

امیدوارم از این چند شعر لذت ببرید:

                                                                                 1

باشد که رویا ها ، بارور شوند ، چنانکه شاید ...

 باشد که مردمان ایمان آورندگان باشند ...

و باشد که به سخره گیرند ، شهواتشان را

 چرا که آنچه شهوتش می نامند

                             توان نهانی احساساتشان نیست

                                                     بلکه سایشی است میان روح درون و جهان بیرون

 و فرای هرچه ...

باشد که بر خویشتن خویش ایمان آورند ...

باشد که چون خردان ناتوان شوند

 چرا که ضعف توانی مضاعف است و قدرت بی بها ...

آدمی چون زاده شود ، ضعیف است و منعطف

                                       و به مرگ مغلوب ، جامد است و ناهموار

به هنگام رویش ، درخت سست و ظریف است

                                       اما چونان که به خشکی ، سخته شود ، فراز مرگ اوست

جمود و قدرت ، یاوران مرگ اند ...

و ضعف و سستی ، صورتگران تازگی بودن ...

                         پس هر آنچه بر جمود خویش مزمن شود ، پیروزی نخواهد یافت.

۲

و زمین از زلزله ای عظیم در خود لرزید

و خورشید تیره گون شد

 به سیاهی گیسوان تنیده در هم

و کاسه ی ماه ، لبریز از خون گشت

 و ستارگان آسمان بر زمین فرود آمدن

 چونان انجیربنی که از بادی سهمگین

                                             نارسیده انجیرکانش را می پراکند

و آسمان شکافت و چون طوماری در خود پیچید

و کوه و جزیره ای بر جای خود در نماند ...

و شاهان زمین

                و بزرگان

                         و توانگران

                                        و دلیران

                                                  و زورمندان

                                                                و آزاده مردمان

خویش به غارها و صخره ها و کوهها ، نهان کردند

و فریاد بر آوردند بر صخره ها :

" فرو ریزید بر ما

                  و نهانمان دارید از اوی

                                      آنکه بر سریر شاهی نشسته است

                                                                      آنکه سخت است در غضب

  چرا که موعود روز خشمش در رسیده

                                       و اینک که راست مجال مقاومت ؟ "

  ۳

تابستان سپری شد

             و کتیبه ی یادبودی بر جای نگذاشت

                                            خورشید کماکان گرم بود

                                                                        اما این نیز کافی نبود

حقایق را توان تحقق بود

            چونان کرک نرم گیسوانت

                                     محصور شده در کف دستانم

                                                                        اما این نیز کافی نبود

اهریمنی از بین نرفت

                  اما در آینده ای نیک انجام

                                         جهان در شور می درخشید

                                                                        اما این نیز کافی نبود

زندگانی جاودان پنهان بود

                 و این مرا به خنده وا می داشت

                                         و من سرمست خوش اقبالی بودم

                                                                        اما این نیز کافی نبود

برگی هرگز پژمرده نشد

                   شاخه ای هرگز نشکست

                                 و روز ، چون آینه ای درخشانشان می نمود

                                                                         اما این نیز کافی نبود

 

۴

چشمانت را دوست می دارم ، ای دوست....

و آن فریبنده حرکات آتش وارش را ....

و هنگامی را که به ناگاه خیره می شوند

                                به سان آذرخشی آسمانی که همه جا را می لرزاند

اما من چیز دیگری را در شگفت و تحیرم ....

چشمانت را

           زمانی که به زیر افکنده شده اند

 هنگامی که شعله های آسمانی عشق در آنها فرو خفته است

و در آن گاه

                 می توان از میان مژگان اندوهگینت

                                            خواهش غمگین و سرد آرزوها را دید