مهدی غزنویان

زندگی من

مهدی غزنویان

زندگی من

هنر کیچ

 

یکبار بعد از اینکه استاد از مسافرت خارج از کشور برگشته بودند با ایشان ملاقات کردم . در این ملاقات با ایشان به یک کافی شاپ رفتیم . چند تکه عتیقه به در و دیوار کافی شاپ آویزان بود ، یک درب کهنه و یک کشکول ، شاید چیزهای دیگری هم بود اما الان حضور ذهن ندارم. در چنین فضایی هم چایی سرو می کردند و هم قهوه و سان شاین و بستنی.

در اینجا بود که برای اولین بار از استاد یک کلمه ای را شنیدم  و آن کیچ بود . و یک هفته بعد در کتاب بار هستی میلان کوندرا .

در تماس تلفنی که چند روز بعدش با استاد داشتم با هم در مورد هنر کیچ صحبت کردیم که ایشان نجف دریا بندری را بعنوان اولین کسی که در ایران درمورد کیچ صحبت کرده بود معرفی نمودند و همچنین در مورد کتاب ایشان  . و بعد از آن در اینترنت به یک مقاله جالب رسیدم از ناصر غیاثی که میتوانید در اینجا بخوانید . یک مقاله دیگر هم که جالب بود و می شود گفت به شدت منتقد هنر کیج بود در روزنامه ایران خواندم که شما هم میتوانید در اینجا بخوانید .

چند کتاب هم پیدا کردم در مورد هنر کیچ که اینها هستند

هنر کیچ : کاوه قهرمان

آوانگارد و کیچ : کلمنت گرینبرگ با ترجمه فرشید آذرنگ

اجزاء کیچ : ژیلو درفلس با ترجمه دعوت خواه

همچنین بد نیست در مورد  جف کونز هم بدانید .البته این یکی را خودتان در گوگل جستجو کنید.

 

من فقط در همین حد از هنر کیچ اطلاعات دارم و فکر میکنم هنوز برای نظر دادن زود باشد و اینکه میگویم فقط حس من است و نظر کارشناسی و درستی نباید باشد.

من فکر می کنم هنر کیچ چون در بین توده رواج دارد و هم اینکه ارزان و ساده تر است و همچنین با توجه به اینکه خیلی راحت تر میتواند یک فکر سطحی و در حال ارتقا را پرورش دهد ، قابل توجه و محترم است. در مورد دسته بندی هم بهترین کار این است که به اثر توجه شود و اگر در دسته هنر متعالی نگنجید بعنوان کیچ معرفی شود و گرنه بیان خصوصیات کیچ بدلیل گستردگی و عدم قطعیت بسیار مشکل است و حداقل من نتوانستم یک تعریف کامل و جامع که مورد تایید اهل هنر باشد پیدا کنید.

خیلی خوشحال می شوم چنانچه شما خواننده این متن هم در این مورد نظراتی دارید بیان کنید .

 

 

----------------------------------------

پی نوشت

مورچه شمار یک این مطلب را خوانده بود و این چنین به من گفت:

 

به نظر من شما در این مورد به اشتباه نوشتید هنر کیج .چون ما چیزی به نام هنر کیچ نداریم . کلا ما هفت هنر داریم که همه روی آن اتفاق نظر دارند و آخرین چیزی که بعنوان هنر پذیرفته شد همین هنر سینماست .حتی عکاسی هم جزء هنر ها نیست .ما در زبان عامیانه به اشتباه صحبت میکنیم مثلا میگوییم هنر قالی بافی ، هنر منبت کاری ، هنر عکاسی در حالیکه اینها هنرنیستند."

 

من پرسیدم : " پس اینها اگر هنر نیستند چی هستند؟"

-" در واقع اینها یک فن و تخصص هستند .وقتی یک نجار یک چیز منحصر بفرد میسازد در واقع این خلاقیت و هنر نیست این یک نوع تخصص و فن است اما در مورد موسیقی این طور نیست . ما در موسیقی خلاقیت و هنر داریم . در مورد بازیگری هم باید بگویم بازی خوب یک تکنیک است و هنر نیست . کیچ هم میشود باسمه ای و چیز بدلی ، البته بهترین کلمه در فارسی برای کیچ همین باسمه ای است . وقتی یک چیزی بازاری می شود آن چیز کیچ است . مثلا من میگویم بیشتر اثار مخملباف کیچ است "

 

*البته چون من با مورچه شماره یک تلفنی صحبت کردم مطالب را با انشای خودم نوشتم که شاید نارسا و ناکافی باشد اما اگر خودشان مینوشتند حتما که بهتر بود !!!

 

 

کارگاه عکاسی

 

روز چهارشنبه هفته پیش از تهران  به قزوین رفتم . طبق روال این چند هفته اخیر برای بازدید از نگار خانه مهر حوزه هنری که هیچ وقت نمی دانم موضوعش چیست ! (هر هفته نمایشگاهی برگزار می شود که نه در سایت حوزه  و نه در هیچ کجای دیگر برنامه ای از آن پیدا
نمی کنید) به خیابان بلوار رفتم . درب نگار خانه مهر بسته بود و انگار هیچ برنامه ای نداشتند برای  این هفته . نگاهی به دور  و بر کردم  . یک تکه کاغذ در سایز
A4 به دیوار نصب بود که روی آن نوشته بود. حضور جناب آقای حسن غفاری را به شهر قزوین خوش آمد
 می گوییم . یکی هم آنطرف تر روی درب ورودی حوزه بود که روی آن نوشته بود کارگاه عکاسی با حضور استاد حسن غفاری .

وسوسه شدم بروم داخل . در کریدور بالا از آقایی پرسیدم که این کارگاه کجاست  و آیا می شود وارد شد که با راهنمایی  و اطمینان از امکان حضور به کارگاه وارد شدم و در ردیف یکی مانده به اخر نشستم. یکی بود که کنار درب نشسته بود و هنگام وارد شدن در تاریکی سالن با نوری که از بیرون میآمد چشم در چشم شدیم و هر دو ناخواسته سلام و علیکی ،  تقریبا در وسط سالن ، با چند ردیف فاصله از حضار شرکت کننده در مراسم که فکر می کنم ده یا پانزده نفری می شدند نشسته بود . می شناختمش هر چند که کمی پیر تر شده بود و خوب بعد که فهمیدم مسئول حوزه هم شده است دلیل شکم در آوردن وچاق شدنش را هم فهمیدم.

جعفر نصیری شهرکی بود(دیدار با جعفر نصیری شهرکی). بچه تر که بودم در کانون فرهنگی هنری سروش (فرامرز آریان) فعالیت می کردم . زمان جنگ بود وسرود های انقلابی می خواندیم در مراسم های مختلف .این آقای نصیری شهرکی هم آن زمان برای موسسات یا ادارات و روزنامه ها که فقط یکی بود یا دو تا در شهر قزوین و بیشتر در همین جشنها  از ما عکس گرفته بود .

موضوع کارگاه این بود که شرکت کنندگان به بازار بزرگ قزوین رفته بودند و از موضوعات بازار عکس گرفته بودند، از صبح تا بعدالظهر و بعد هم آمده بودند برای ارائه و نقد عکس ها توسط استاد . من خیلی در مورد عکاسی اطلاعات ندارم اما چیزهایی که استاد
 می گفت ،خیلی عکاسی را برای من مهم تر و برجسته تر از آنچه قبلا می دانستم مجسم کرد وحالا فکر می کنم بد نباشد اگر در موردش مطالعه کنم . به یاد عکس هایی افتادم که در نمایشگاه پاپ آرت در موزه هنر های معاصر در تهران دیده بودم . عکسی بود که هنوز هم دوستش دارم . و آن یک عکس بود از تشکیل بلورهای شکر در یک لیوان آب که با شکر اشباع شده بود.

بعد از پایان کارگاه با حسن غفاری صحبت کردم .از او در مورد هنر  پرسیدم تعریفش از هنر این بود :" هنر یعنی هر چیزی که در انسان باعث بروز هیجان ، و لذت می شود " هنر مدرن را هم اینگونه تعریف کرد که در گذشته هنر تکراری بود و هنر مدرن خلاقانه است که در آن نو آوری بیشتری دیده می شود که البته با هنر آنی  نباید اشتباه گرفت .

مرد جالبی بود . که حالا من در موردش بیشتر می دانم با چیزهایی که  این چند روزه در اینتر نت خوانده ام . در مورد همه این چیزها با استاد صحبت کردیم و به نتایج خوبی رسیدیم که میتواند در ارتقا موثر باشد.

حرف را باید زد

حرف را باید زد

درد را باید گفت

سخن از مهر من و جور تو نیست

 

نمی دانم چرا اما قبلا با نام پسر عمویم دانیال در وب می نوشتم به نظر من خیلی بد است که آدم از خودش فراری باشد . از خودش بترسد . از اینکه دیگران او را بشناسند از اینکه در موردش صحبت کنند و از اینکه دستش بیاندازند. من به اسم خودم
 نمی نوشتم چون می ترسیدم در شرکت برایم مشکل پیش بیاید . من یک بچه ترسو هستم که جنگ، خفقان، اخراج از کار و پاکسازی ، شلاق زدن بخاطر داشتن ویدئو ،  اخراج از مدرسه بخاطر جمع کردن تمبر رژیم پهلوی ،  مسخره شدن بخاطر کروات زدن  و کشتن افراد بخاطر عقایدشان را به چشم دیده ام . پس به من حق بدهید که ترسو باشم. اما حالا دیگر دوست دارم خودم باشم و دیگر مسخره شدن توسط گوسفندان برای من مهم نیست . الان فقط خودم مهم هستم . من یک آدم سطحی و نادان هستم که به جهل و بیسوادی گرفتارم . دوست دارم روزی در آستانه منطقه باشم . من به کمک استاد مهربان تلاش می کنم تا از این حماقت خارج شوم . 
 

 

:نوشته های قبلی من را میتوانید در این آدرس بخوانید

 

danialbaran.blogsky.com